چالشی بر دیدگاه علامه علی اکبر دهخد در باره ی تصغیر

ساخت وبلاگ

مقدمه
ابتدا نگاهی می اندازیم به تعاریف و پسوند های "تصغیر"در زبان فارسی
اسمی که خردی و کوچکی را در مقابل نوع بزرگ‌تر نشان دهد، اسم مصغر نامیده می‌شود. مانند باغچه به معنای باغ کوچک. اسم‌های مصغر معمولاً پسوند چه یا َک دارند و برای بعضی از اسم‌های مصغر نیز پسوند و استفاده می‌شود، مانند یارو. در لهجه‌های مختلف نیز برای تصغیر ,تحقیر و یا تعریف از ِه استفاده می‌شود، مانند پسره
مُصَغَّر، واژه‌ای است با استفاده از ترکیبی دستوری دالّ بر خُردی و کوچکی اسم است؛ مانند اتاقک، طفلک، کتابچه و بازارچه). این ترکیب دستوری معمولاً با چسباندن پسوندی به اسم ساخته می‌شود. به این پسوند علامت تصغیر می‌گویند.
علامت‌های تصغیر در فارسی عبارتند از:
ـچه: باغ، باغچه؛
ـَک: اتاق، اتاقک؛
ـیزه: رنگ، رنگیزه؛
ـیژه: نای، نایژه.
پسوند های کوچکی(تصغیر)
1.اک(پس از کانسوننت): چیزک، شاخک،گلک. گک(پس از واولها): زیباگک، کدوگک، بچه گک، کشتی گک.
2.چه: باغچه، شاخچه. آلوچه. ایچه: دریچه.
3.واو(وُ-ه): دخترو، پسرو، خواهرو، نازکو(اسم خاص زنانه ویا دیگر اسمهای خاص زنانه و مردانه هم می آید: تاجورو، جمالو، فخرو...)پسره,دختره...
مختصری در باره ی پساوند کاف
گروه اول‌ مانند: مردک ، دنبک ، (دنب= دم) ، فندک (فند) ، خرک , سگک (سگ) ، نمک (نم) , سوزنک (به معنای سوزاک) ، سنجاقک (حشره ایست) ، چارک (وزن) ، پشمک ، طفلک , چنبرک (چنبر) ، غمبرک (غم و بر- غمبرک زدن) , جفتک, حسنک, زردک, پشتک , خرک, کلک , تشتک , کندک (خندق) ، دستک , چشمک , پرک, دوشک, سنگلک, برفک, سرخک, موشک, گزک و غیره.
بررسی انفرادی هر واژه که با کافِ تصغیر همراه است نشان می دهد که ک همیشه نقش تصغیر ندارد, بلکه مانند پسوند هاء ، عمل کرد آن سخت گوناگون است و موضوع فقط به تصغیر یا ساختن اسم آلت (مانند سگک, خرک, کلک ) یا بیماری (برفک, سرخک, سوزنک) ختم نمی شود.
در شعر زیرین مولوی استفاده شیرین و متنوعی از پسوند ک شده است :
مستک خویش گشته‌ای, گه ترشک گهی خوشک
نازک دلبرک چه؟ در هنرک نه غولکی
گروه دوم مانند: مرتیکه , زنیکه , بچه ایکه (در اصطلاح مردم اصفهان)
گروه سوم مانند: خروک ، ترسوک , لندوک , رموک , خندوک , مردوک , پرستوک, جادوک, هندوک . (که گاه علامت صیغه ی مبالغه است مانند رموک و ترسوک و غیره).
گروه چهارم مانند : بچه کک.
گروه پنجم مانند : حیوونکی , طفلکی
در پایان ِ یادآوری ازاین پساوند، این بیت فردوسی را نیز بیاوریم :
ز تو لختکی روشنی یافتند . بدین سان سر از داد برتافتند.
حرف تصغیر
لغت‌نامه دهخدا
حرف تصغیر. [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاف و واو است ، چنانکه در مردک و پسرک . (المعجم ص 172). و در ص 182 آرد: حرف تصغیر و آن واوی است که بجای کاف استعمال کنند، چنانکه شاعر گفته است :
چشم خوش تو که آفرین باد برو
با ما نظری نمیکند ای پسرو.
یعنی ای پسرک . و در ص 163 آرد: و آن جیمی است موصول به هاء بیان حرکت ، چنانکه غلامچه و بادامچه و باغچه و سراچه
اکه
لغت‌نامه دهخدا
اکه . [ اَ ک َ / ک ِ ] (پسوند) برای تحقیر است : زنکه . مردکه . درکه (محقر دره ، نام قریه ای بشمال غربی تهران ). گندمکه ، یعنی گندم خرد (ذرت و بلال ). (یادداشت مؤلف ).
دیدگاه ریشه شناختی دهخدا در باره ی"درکه":
درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) (از: دَرَ، مخفف دره که [ ک َ / ک ِ ] علامت تصغیر) و آن نام قریه ای است کوهستانی به شمال غربی تهران نزدیک اوین . (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم دره ای است از کوه شمیران در بلوک شمیران تهران که قرای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
در لغت نامه دهخدا از هشت نام خاص تحت عنوان "درکه"اسم برده و توصیف شده اند.
1.نام قریه ای در نزدیکی "اوین"
2.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردکو از شهرستان ایلام
3.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شمیران شهرستان تهران(گویا همان نام نخست است!)
4.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد
5.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد
6.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه
7.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه
8.درکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه.
از قرار معلوم و طبق سنت لغت نامه, ریشه شناسی دهخدا در باره ی نخستین عنوان "درکه"شامل همه ی این هشت نوع می شود؛اما نکته ای که بر ما مبهم است اینکه آیا در تمام این موارد دره ها خرد و کوچک بوده و طبق گفته ی لغت نامه در هر جا برای تحقیر پسوند"اکه"به آن افزوده شده است؟

دهخدا نظرات خود را در باره ی اسم مصغر به ویژه آنهایی که پسوند "ک" می گیرند از احمد کسروی اقتباس کرده و به تحلیل ما با یک رویکرد عامیانه و نگاه به نمونه هایی چون"مردکه","زنکه" و "گندمکه", سخن خود را در باره ی "درکه"طرح کرده که راه به خطا رفته است.توجه کنیم که در نمونه های نخست,پیش از پسوند تصغیر"اکه"واج صامت وجود دارد:"د"در مرد,"ن" در زن,و "م"در گندم.اما دهخدا پاسخ علمی به این سؤال نمی دهد که با پذیرفتن"اکه"چه بر سر صامت"ه"در پایان "دره"می آید؟در ذیل واژه ی درکه در لغت نامه ,"دَرَ",مخفف از "دره"تلقی شده و علی الظاهرتخفیف یافته.تخفیف در زبان فارسی:

(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سبک کردن . 2 - کم کردن قیمت چیزی . 3 - مختصر کردن کلمه با ساکن کردن ، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف ، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری .در این مورد هم تشدید حذف شده و هم "ه"افتاده است.اما آنچه باقی مانده مصوت کوتاه -َدر پایان"ر"است.dara.با ختم واژه به مصوت همان ایراد سر جای خود می ماند.

این است که توجیه موضوع از نظرگاه زبان شناسی و قواعد آوایی زبان فارسی دشوار می نماید.در زبان فارسی واژه ی که به "ه"ختم می شود ,این حرف در هنگام تصغیر به "گ"بدل و سپس پسوند "ک"تصغیر را می پذیرد.
دیدگاه خود علامه دهخدا و در این باره:
سخن از "های بیان حرکت است از لغت نامه:"در اتصال به کاف تصغیر- در اتصال به کاف تصغیر به آخر کلمه مختوم به ها ها تبدیل به گ شود: جوجه ، جوجگک:
آبی چو یکی جوجگک از خایه بجسته
چون جوجگکان از تن او موی برسته .
منوچهری (دیوان ص 120).
دایه ، دایگک . شانه ، شانگک:
شانگکی ز آبنوس ، هدهد بر سر زده ست
بر دو بناگوش کبک غالیه تر زده ست .
منوچهری (دیوان ص 147).
سفره ، سفرگک:
نارماند به یکی سفرگک دیبا
آستردیبه زرد اِبره آن حمرا.
منوچهری (دیوان ص 161).
ماسوره ، ماسورگک:
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگکی در سر او پیدا.
منوچهری (دیوان ص 161).

دیدگاهی دیگر در این زمینه:
اگر اسم علامت تصغیر داشته باشد، آن را مصغر می‌نامند. مصغر اسمی است که مفهوم خردی و کوچکی را برساند. اسم مصغر یا به کوچکی از نظر اندازه دلالت می‌کند یا به کوچکی از نظر معنوی. صفت نیز گاهی مصغر می‌شود، مانند بَدَک، کَمَکی، بیشترک، پیشترک.
تصغیر سه علامت دارد: ک (دخترک)، چه (باغچه)، و (خواجو).
ک تصغیر گاهی بی‌ارزش بودن را می‌رساند، مانند مردک، عالمک؛ و گاهی تحبیب و دلسوزی را، مانند طفلک، مامک و گاهی نیز شباهت یا داشتن رنگی را، مانند موشک، خروسک، زردک، سُرخَک.
در بعضی لهجه‌ها در مقام تعریف و تصغیر، به اسم، های بیان حرکت می‌افزایند، مانند پسره، دختره. اگر کلمه‌ای به ا یا و ختم شده باشد.
قبل از ک، ی می‌افزایند، مانند پایَک، مویَک.
اگر کلمه‌ای به‌های بیان حرکت ختم شده باشد، ه به گ بدل می‌شود، مانند جوجه< جوجگ.
گاهی چه به زه/ ژه تبدیل می‌شود، مانند نیچه< نیزه؛ مویچه< مژه. پسوند ـ ویه (- uye) را از علامتهای تصغیر دانسته‌اند: شیرویه، بابویه، ماهویه. گاه در تصغیر با چه، بر خلاف قیاس، یک ی نیز می‌آید: دریچه، (دنبلیچه (دنبالیچه)). گاه در یک قید، ی نکره و ک تصغیر باهم جمع می‌شوند: کَمَکی، لَختکی، نَرمکی.
جوجگک
لغت‌نامه دهخدا
جوجگک . [ جو ج َ گ َ ] (اِ مصغر) جوژگک . مصغرجوجه . جوجه ٔ کوچک . (فرهنگ فارسی معین ) :
ای جوجگک به سال و ببالا بلند زه !
ای با دو زلف بافته چون دو کمند زه !
طاهر فضل .
نتیجه و بر آیند این تحقیق این است که نظر دهخدا در باره ریشه ی "درکه"درست نمی نماید و طبق قواعد آوایی زبان فارسی,مصغر و محقر درکه "درگک",با پسوند"ک"و "درگکه" با پسوند "اکه"می تواند بود.یک نکته هم در مورد توجیه مؤلف لغت نامه نادرست به نظر می رسد:معمولا پسوند"اکه" تصغیر جاندار است.به تعبیری "ک"تکواژ تصغیر,و "ه"معرّف همان فردی است که تحقیر در موردش به کار رفته است. چیزی شبیه "محقرعنه!"خواهد بود.بنابراین نکته ی به دست آمده این که اسم خاص "درکه"در هیچ کدام آن هفت یا هشت مورد مصغر نیست. و باید در وجه نامگذاری آنها دست آویز دیگری جستجو کرد.
کوشش برای تعریف و وجه تسمیه ی "درکه":
1.درکه
اگرچه هنوز دلیل اصلی نامگذاری این محل مشخص نیست اما برخی آن را مرتبط به نوعی کفش برای حرکت در برف که در این منطقه استفاده می شده و به زبان اصلی درگ نامیده می شده است دانسته اند.
2.در فاصله 26 کیلومتری شهرستان کوهدشت روستای ابوالوفا واقع شده است. تپه درکه به فاصله یک کیلومتری در جنوب غربی این روستا قرار دارد. علت نامگذاری این تپه به درکه(derekeh) به ای دلیل است که در گویش محلی منطقه که لکی است کلمه درک (derek)به معنی خار میباشد وچون پیشتر در غرب این تپه درختچه هایی پوشیده از خار(درک) وجود داشته به این دلیل به درکه مشهور شده است.(از توابع لرستان.)
3.احتمالا واژه ی مقابل"درجه"است.درجه صعود پلکانی به سمت بالا؛و درکه سقوط پلکانی به سمت پایین است."درکات دوزخ"معروف است،این ناحیه در تهران را به دلیل دره ای بودن آن که به تدریج به سمت پایین می رود "درکه" نامیده اند.(از بیانات شفاهی شادروان استادمنوچهر دانش پژوه،کلاس تاریخ بلعمی،دانشگاه علامه طباطبایی)درکه
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ کِ) [ ع . درکة ] (اِ.) 1 - ته . 2 - سرازیری . 3 - طبقة دوزخ . ج . درکات
پایان.

**در بلور خواب ها**...
ما را در سایت **در بلور خواب ها** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabiyyatenovin بازدید : 331 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 15:17