وصف اسطوره ای شب چله

ساخت وبلاگ

یک قصه از حقیقت خورشید گوش کن
غوغا چگونه بر رخ خضرا برافکند؟

یاقوت زرد از نفس چله می دمد
تا روشنی پس از شب یلدا برافکند.

از شرق تا به غرب بتازد چنان سوار
رزمی شهنشهانه به دنیا برافکند.

از سوز زمهریر ِ سرآغاز ماه جَدی
تیری بر آشیانه ی عنقا برافکند.

از آنچه دیده ای و شنیدی نکوتر است؛
رزمی که از ثری به ثریا برافکند.

جنگی عظیم کرد چنان شمس با خزان
آذار مه ز سینه اش صفرا برافکند.

پاییز در مقابل سردار آفتاب
لرزی به جان آذر رعنا برافکند.

کانون مشرقی به صدش شعله در تف است
تا لشکر زبانه به بالا برافکند.

خورشید ِ رخش بین که چه سان تیغ بر کف است؛
تاج سیاه شام بعمدا برافکند.

بندی است روزگار به چنگال تیرگی
شاید که آفتاب به هیجا برافکند.

تا اژدهای شب بشود بسته، دستگیر
با نیزه ضربه های مفاجا برافکند.

شب پرده می کشید به رخسار روشنی
خورشید پرده از رخ زیبا برافکند.

طاووس را نگر که خورد زاغ تیرگی
برقی به سوی کوکب رخشا برافکند.

گویی که آفتاب صبوحی نمود؛ چون،
صدها شرر ز مشرق مینا برافکند.

وان خسرو سپید فلک بین چو عاشقی
کاین گونه راز خویش به صحرا برافکند.

او عاشق زمین و فلک شاهد وی است
تا عاشقانه بوسه به غبرا برافکند

یلدا و چله چیست حقیقت همین بدان
عشقی چنان که عروه بر عفرا برافکند

خورشید عاشق است و زمین دوستار وی
کاین گونه تا حکومت سرما برافکند.

نوری سپند از پس معراج انجماد
بشکوه و فرّمند و مطرا برافکند.

صبح از کرانه ی شب یلدا جوانه زد
تا شاخه های روشن فردا برافکند.

**در بلور خواب ها**...
ما را در سایت **در بلور خواب ها** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabiyyatenovin بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 11:18