چشمان من به سردی شب تکیه می زند
چون خسته ای که تکیه بر دیوار می زند
من مرکب خیال خود در تپه های شب
بر مرغزار روشن مهتاب بسته ام
شب قصه های روشن بیدار ماه را
در گوش های خسته ی من جار می زند
در لابلای پرتوی ماه و خیال خود
با سطری از ترانه ی غم تاب بسته ام.
...دستی که بر سیاهی شب ها کشیده ام
چون دست آن طبیب که بر بیمار می زند
گویی که زخمی است شب، بی حال و بی قرار
زان رو سرش به مرهمی از خواب بسته ام
در جای جای دفترشب، هر ستاره را
با تکتک طلوع شان آمار می زنم.
با جاری زلال سرشک از دو سوی رخ
صد جویبار زهره از سیماب بسته ام
از حلقه های پیکر شب در کویر چشم
گویی نگاه خیره ی خود دار می زنم
افکنده ام به شط دو چشمان عروس شب
در حجله گاه دیده ی خود آب بسته ام.
✍️:محمود علی اصغری
برچسب : نویسنده : adabiyyatenovin بازدید : 87