**در بلور خواب ها**

ساخت وبلاگ
 

شامگاهان آفتاب

-کهنه پیر آسمان-

خسته,فانوسی به دست؛

گوشه ی سمت افق,

تکیه بر دامان کوهی می زند.

روی تپه

شعله ی فانوس را

اندکی کم می کند.

خرده ریز شیشه و آیینه ها

چارسوی آسمان افکنده اند.

طاق نصرت در میان روشنی از ابر بود.

نو عروس ماه

می رسید آرام تر از راه.

من در این پایین

درون کلبه ام

تابلوهای واپسین بند از کتاب برق و باد


می کشیدم آب روغن,

سایه روشن

از سیاهی

از سفیدی
ق
ط
ر
ه
ق
ط
ر
ه
برگ
برگ

از تمام افت و خیز روز ها و شام ها

یک سبد رؤیا درون باغچه پاشیده ام

آب پاشی از میان روشن یک تکه پرچین ,

نیمه ی شفاف آب,

بر داشتم از باغچه

آب دادم

میخک تاریک و زرد خواب را

پشت چشمم یک غزل خوابیده است.

کاش می دیدی چه زیبا

تک به تک

خواب من

از نو جوانه داده بود.

دفترت را باز کن

یک قصیده خواب و رؤیا بافتم.

✍️:محمود علی اصغری1396/04/14

**در بلور خواب ها**...
ما را در سایت **در بلور خواب ها** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabiyyatenovin بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 15:17